یــــــا غـــایــــه آمــــال الـعـــــارفــیـــــن
نگاه آتشین مردم این شهر , می بینی
که می سوزاندم از دل , چه دلگیری شیرینی
که بعد از آن به یاد تو کنار مزرعه باشم
تعارف با خجالت می کنم شاید که بنشینی
من از دنیا به جز تو هیچکس را نه نمی خواهم
تو در دنیا به جز من هیچکس را نه نمی بینی
کسی در روستا یعنی خبر از حال من دارد
که گیر افتاده ام در شهر آدم های ماشینی ؟
خبر دارد کسی گل می فروشم در خیابان ها
خودم بی روح و پژمرده , شدم گلدان تزئینی
خبر داری خمید این گل فروش روستایی زود
نگاه مردم این شهر بر او کرده سنگینی
همان بهتر که از من بی خبر باشی , خداحافظ
همان بهتر فقط یادت برایم هست تسکینی
تو همان یک نظر حلالی که زندگی را بر من حرام کرد ...
که می سوزاندم از دل , چه دلگیری شیرینی
که بعد از آن به یاد تو کنار مزرعه باشم
تعارف با خجالت می کنم شاید که بنشینی
من از دنیا به جز تو هیچکس را نه نمی خواهم
تو در دنیا به جز من هیچکس را نه نمی بینی
کسی در روستا یعنی خبر از حال من دارد
که گیر افتاده ام در شهر آدم های ماشینی ؟
خبر دارد کسی گل می فروشم در خیابان ها
خودم بی روح و پژمرده , شدم گلدان تزئینی
خبر داری خمید این گل فروش روستایی زود
نگاه مردم این شهر بر او کرده سنگینی
همان بهتر که از من بی خبر باشی , خداحافظ
همان بهتر فقط یادت برایم هست تسکینی
حــــاشــــیـــــه نــــویـــســـی :
تو همان یک نظر حلالی که زندگی را بر من حرام کرد ...